چشمانش را از در های دنیا بست
به عشق فانی دنیا دل نبست
از دنیا رانده شد، نای گفتن نداشت
کنار دیوار غم تک و تنها نشست
اشکهایش عالم را به زانو درآورد
از دروغ و کنایه اش دلش شکست
کوله دردهایش را پر از غم کرد
کنار جاده در انتظار رهگذر نشست
راهیه دریای غم شد بی هم سفر
در خوشبختی رو به عالم بست
محمد
خوب انگار که منم کم کم دارم یه چیزایی مثل شعر می گم.
ببخشید اگر زیاد جالب نیست یا اصلاً جالب نیست ولی
درسکوت قایق بر گل نشسته
در نوای رنج پاروی شکسته
در قدم های خسته باد
نوای یا رب بر دل نشسته
در رد پای پیر نگهبان
جای پینه درد نشسته
از پنجره ای صدای لالایی می آید
مهر مادری که بر دل نشسته
پشت گرمای خانه ای
از درد سرما گوشه ای نشسته
صدای رود آرام گرفته
زیرا که ندای یار در دلش نشسته
محمد
خواهش می کنم خوب یا بد بودنش رو بهم بگین. ---متشکرم---